در نگاه عمومی، قرآن کتابی است که فایده‌اش برای مردم اتعاظ است، اتعاذ یعنی پندپذیری یعنی یک عده‌ای از قرآن پندپذیری می‌کنند. یعنی قرآن موعظه می‌کند آن‌ها را و آن‌ها موعظه می‌پذیرند. چون قرآن اساساً همه جا وارد جزئیات نشده، پس برای فقیه ما با این‌که منبع اوّل استنباط است؛ اما کارکردش خیلی کلّی است و خیلی مجمل است. یعنی این‌که فقیه ما ترجیح می‌دهد به قرآن، یک تیمّنی یعنی از باب این‌که بحث ما مبارک شود. حالا ما می‌خواهیم راجع به این موضوع بحث کنیم، دو تا سه تا اوّل بحث آیه هم بیاوریم که اِنّما البیع … و خمر و چی، بعد برویم بحثمان را شروع کنیم. ما راجع به خود قرآن، بحث خاصی نداریم. حتی آن دسته از فقهایی که آمدند اعتنای بیشتری به قرآن کنند توی مقام فقاهتشان، یک علمی ازش درست شده، یک علمی از آن تراوش کرده به نام فقه‌القرآن که آن علم جزء علوم جنبی و جالب حوزه است. همین! فقط جالب است! مثلاً یک خرده ریز شدیم ببینیم از جزئیات توی آیه آیا می‌شود احکامی استنباط کرد؟ ولی فقیه ما قائل به حجیت نیست آن‌جا. نمی‌آید بگوید بله این که من از الف و لام از این‌جا آوردم بیرون یا از این کلمه من این‌جا این حکم را کشیدم بیرون، من به این فتوا می‌دهم. آن هم تا روایت نبیند دلش قرص نمی‌شود حق هم دارد چون اصلاً قرآن نیامده برای این‌که در حوزه جزئیات، تکلیف ما را روشن کند. کارش یک چیز دیگر است. عملاً امروز ـ این که من می‌گویم بروید میدانی جستجو کنید ـ عملاً امروز در فرایند فقاهت و استنباط احکام، قرآن حضوری تشریفاتی دارد. حضور واقعی ندارد اگر یک مستنبط احکام فقهی، مثلاً یک طلبه‌ی جوان خوش‌فکری بیاید سراغ روایاتی برود که تا حالا فقها سراغ آن روایات نرفتند و از آن روایات استنباط کند اعتبار ندارد. فقها به این توجه نداشتند. هشتصد سال است، نهصد سال است، هزار سال است فقها سراغ این روایات نرفتند، حتماً یک چیزی بوده که نرفتند. چرا شما می‌روید سراغ این روایات؟ و اصلاً اگر بخواهی بروی این روایاتی که توی این تراس فقهی ما ورود نکردند بخواهی آن‌ها را وارد کنی، اصلاً یک چیز دیگر می‌شود تهش. یک چیز دیگر می‌شود، یعنی سراغ روایات هم شما همین‌جوری نمی‌توانی بروی. روایت ضعیف و سندی که بهش توجه شده می‌شود قوی، روایت قوی‌ای که ازش اعراض شده می‌شود ضعیف. تمام شد! حکم فقهی‌ای که تا حالا گفته شده قابل اعتناست، حکم فقهی‌ای که تا حالا کسی نگفته لَم یَقُل بِها اَحَدٌ این حکم فقهی اعتبار ندارد. اصلاً با این عنوان که تأسیس فقه جدید لازم می‌آید، اگر بنا باشد که ما دست خودمان را باز ببینیم در استنباط از روایات حتی، تأسیس فقه جدید لازم می‌آید یعنی اصلاً یک فقه دیگر درست می‌شود. دین یک لباس دیگر می‌پوشد، اصلاً یک شکل دیگر می‌شود. نمی‌شود که! نمی‌شود که دین این شکلی تطوّرات بخواهد پیدا کند. یعنی شما توی این … حالا این پرانتز را می‌بندیم بحث ما نیست، بحث روایات اصلاً بحث ما نیست. می‌خواهیم بگوییم قرآن، حضورش کلّی و تشریفاتی و اجمالی است توی این قسمت. قرآن کتاب حکمرانی هست، کتاب سیاست‌گذاری هست، بنابراین کتاب سیاست‌پژوهی هم هست و شاید در پاسخ به این سؤال، ذهن ما به این نکته‌ای برسد که بگوییم اصلاً قرآن کتاب حکمرانی است. اصلاً قرآن کتاب سیاست‌گذاری است! آن یکی که بیاییم اتعاظ از قرآن داشته باشیم، آن یک جورهایی فرع ماجراست، آن اصل ماجرا نیست. این که قرآن را ببریم توی استنباط گزاره‌های فقهی ببینیم چیزی از تویش در می‌آید یا نه، آن فرع ماجراست. اصل ماجرا آن نیست! اصل کاری که قرآن باید کند اتفاقاً همین است توجیه حاکمان از یکسو و توجیه مردم برای احتمال حاکمیت، احتمال به معنی حمل کردن، به دوش کشیدن و حرکت در جهت اهداف حاکمیت از یکسو. یعنی دارد یک نظام می‌سازد قرآن، یک نظامی کامل که هم در این نظام قرآنی، حاکمان توجیه می‌شوند که تکلیفشان چیست و هم مردم توجیه می‌شوند که چگونه باید با این فرایند حاکمیتی در جهت اهدافش همراهی کنیم. کتاب برای این آمده، اصلاً این کتاب فلسفه‌ی اصلی وجودی‌اش خواهیم دید که این است. حداقل یکی از مهمترین‌هایش این است! ما اگر نخواهیم هم منحصرش کنیم در این، می‌گوییم یکی از مهمترین کارهای این کتاب همین خواهد بود. سوره‌های مدنی که خیلی روشن و واضح، سوره‌های حاکمیتی‌اند. اصلاً موضوع بحثشان حاکمیتی است، مسائلشان حاکمیتی است، راه حل‌هایشان حاکمیتی است و این به وضوح پیداست. در سوره‌های مدنی تقریباً ما جواب این ادعایی که کردیم، این ادعا اثباتش خیلی آسان است یعنی با یک مراجعه‌ی ساده مثل همین سوره‌هایی که ما در همین دوره کار می‌کنیم، سوره‌های مدنی‌اند، سه تا سوره مدنی. در سوره‌های مکی چون اساساً حکومتی تشکیل نشده هنوز و در واقع حاکمیت به معنی خاص کلمه آنجا معنی ندارد، آن‌جا یک مقدار جواب این سؤال چالش دارد؛ ولی به همان سوره‌ها هم نگاه کنید می‌بینید که با این که حاکمیت به معنی خاص کلمه و امروزی‌اش وجود ندارد، اما راهبری وجود دارد. یعنی حتی در یک سوره‌ی خیلی ساده مثل سوره ناس که شما می‌خواهی بگویی موضوع سوره پناه بردن از شرّ وسوسه به خداست، آن‌جا هم خدا پای پیغمبر را می‌کشد وسط و می‌گوید: قُل اَعوُذُ، بگو من پناه می‌‌برم! آن‌جا مدل، مدل راهبری است. مدل، مدل این‌که فقط داریم به مردم گزاره می‌دهیم نیست. می‌خواهم بگویم آن‌جا می‌شود چالش مطرح کرد و این چالش را هم می‌شود پاسخ داد که به نظر حقیر این‌طوری می‌رسد که حتی سوره‌های مکی ما، مدل امام و امت است مدل نظام است مدل راهبری است؛ لذا سیاست‌گذاری دارد و اتفاقاً اختصاصی هم به دوران نبودِ حاکمیت اسلامی ندارد ولی حتی اگر حاکمیت یک روزی دست مسلمین نباشد قابل اجراست و قابل پیگیری است با نگاه‌های راهبردی می‌شود ما باید این سؤال را بپرسیم این چه ویژگی داشت این‌جا ریز شد؟ چرا این‌جا ریز نشد این‌جا ریز شد؟ چرا توی احکام حج خرد شد اما توی احکام نماز خرد نشد؟ چرا توی احکام ارث خرد شد اما مثلاً توی احکام خمس خرد نشد؟ این‌ها را ما حق داریم سؤال کنیم و به این سؤالات می‌شود پاسخ‌هایی از همین جنس که گفتم یعنی پاسخ‌های سیاست‌گذارانه می‌شود بهش داد. الان در همین جلسه‌ی امروزمان که داریم با همدیگر گفتگو می‌کنیم، چه وقتی من حرف می‌زنم و شماها گوش می‌دهید و متوجه می‌شوید، چه وقتی شماها فرمایشاتی دارید من گوش می‌دهم، این مکانیسم فعال است و دارد کار می‌کند. من صحبت می‌کنم مکانیسم در ذهن شما فعال است و شما کلمات من را می‌فهمید، سریعاً ارتباط کلمات را می‌فهمید جملات را درک می‌کنید، سریعاً جملات را بهم ربط می‌دهد ذهننتان و آن مقصود از کلام را دنبال می‌کنید. لذا اگر من یک جایی از صحبتم مثلاً حرفم از مسیر منطقی خودش خروج کند، ذهن شماها آلارم می‌دهد یا به شکل تهاجمی که آقا پرت حرف نزن! یا به شکل انفعالی که چرت‌تان می‌زند کم کم می‌خوابید که معلوم نیست چه دارد می‌گوید ولش کن بگذار استراحتمان را کنیم روز ماه رمضان. این‌طوری می‌شود! پس این مکانیسم دارد در ذهن شما فعال کار می‌کند. مادامی که خودتان بخواهید بفهمید می‌فهمید. اتفاق دیگری لازم نیست بیافتد. من هم همین‌طور صحبت شما را که می‌شنوم دارم تدبر می‌کنم، تدبر چیزی به غیر از این نیست. می‌گوییم خدا دارد حرف می‌زند ما می‌خواهیم گوش بدهیم ببینیم چه دارد می‌گوید. منتها یک اتفاقی افتاده و آن اتفاق این است که ما جلوی قرآن که می‌نشینیم و خدا با ما حرف می‌زند این مکانیسم فعال نیست. حالا چرا فعال نیست؟ ممکن است مهمترین علتش زبان باشد، اما تنها علتش زبان نیست. مهمترین علتش زبان است که قرآن کتاب عربی است، ما فارس زبانیم. وقتی که این کتاب دارد با ما عربی حرف می‌زند، شما باهاش ارتباط نمی‌گیرید که چه می‌گوید. منتها علت فقط این نیست. یک مقدار هم خود این کتاب هم یک قلق‌گیری می‌خواهد، یعنی یک تمرینی. حتی خود عرب‌زبان‌ها امروز ما یکی از بیشترین تقاضاهای این که تدبر را به ما بیاموزید، از طرف عرب‌هاست. او عرب‌زبان است ولی او می‌گوید چه جوری در قرآن تدبر کنم؟ یعنی او هم الان نمی‌تواند به سادگی در قرآن تدبر کند. وضعیت او هم با عرب صدر اسلام متفاوت است، عربی امروز، عربی نو با عربی قرآن متفاوت است. واقعاً متفاوت است. توی استعمال کلمات، توی قصد کردن معانی برای کلمات و لذا آن‌جا هم یک جورهایی مشکل زبان هست برای عرب معاصر. ترجمه خودش یک قصه‌ای است. ترجمه که می‌کنی، انتقال مفاهیم اتفاق می‌افتد ولی خیلی وقت‌ها انتقال مقاصد اتفاق نمی‌افتد. چرا؟ چون سازوکار زبان‌ها در انتقال مفاسد متفاوت است. خیلی ساده! الان توی زبان عربی می‌گوید زِیدٌ کَثیرٌ رِماد؛ زید پرخاکستر است. یعنی چه؟ توی زبان عربی یک مفهوم است. زید پرخاکستر است مقصودش چیست؟ سخاوت است! زید سخی است. چرا؟ توی عربی چند تا واسطه تعریف شده، توی سازوکار زبان، پرخاکستر است چون زیاد هیزم می‌سوزاند. هیزم زیاد می‌سوزاند چون غذا زیاد می‌پزد. غذا زیاد می‌‌پزد چون مهمان زیاد دارد، مهمان زیاد دارد چون با سخاوت است! پس پرخاکستر است یعنی با سخاوت است، این آن‌جا تعریف شده. چهار تا گام تدبر 1- فهم آیات: خود آیه‌ها باید فهمیده شود. 2- پاراگراف‌بندی، کشف سیاق‌ها، مقاطع کلام باید شناسایی شود. 3- کشف معنا و مقصود هر سیاق، هر سیاقی باید جمع‌بندی شود. 4- کشف ارتباط سیاق‌ها با یکدیگر

مرحله‌ی اوّل که فهم آیات است با کلمه‌ی قرائت، جفت می‌شود. قرائت، خواندن قرآن. کسی که می‌خواهد قرائت کند حداقل باید آیات را بفهمد. اگر شما آیه نفهمی قرآن بخوانی، به این قرائت گفته نمی‌شود. این هم دلیل دارد روی هوا حرف نمی‌زنم تشبیه نمی‌کنم فقط. کسی بخواند نفهمد، به این نمی‌گویند قرائت، به این می‌گویند تلفظ. الان طوطی بخواند می‌گوییم قرائت؟ می‌گوییم قاری قرآن است؟ هیچ وقت نمی‌گوییم. طوطی هیچ وقت هرچقدر هم قشنگ بخواند نمی‌گوییم قاری است چون قاری باید بفهمد. یک جور جمع معنا توی قرائت وجود دارد باید باشد. آن مرحله‌ی دو و سه که سیاق‌ها را بشناسیم، مقاطع کلام را بشناسیم و بفهمیم، این ترتیل است این با ترتیل همراه است. یعنی کسی ترتیل دارد می‌کند که مقاطع مفهومی را دارد می‌شناسد. این‌جا پاراگراف شروع شد اینجا تمام شد. این پاراگراف این را دارد می‌گوید این می‌فهمد آن می‌تواند ترتیل کند. ترتیل یک صوت، یک لحن خاص صرفاً نیست. ترتیل یک مقام مواجهه معنایی با قرآن است. مرحله سوم که سیر سیاق‌ها با یکدیگر است تلاوت است. یکی به دیگری، یعنی گام به گام قرآن است. مرحله‌ی تلاوت، مرحله‌ی القاء و تلقی گام به گام قرآن است. تل به تل، قدم به قدم قرآن است سیاق به سیاق قرآن است که ما به آن مقصود می‌رسیم که این سوره دارد این را می‌گوید.

قطعاً قرآن دنبال ایجاد امت واحده و تحکیم وحدت است ولی نه به قیمت ذبح اهداف و راهبردهایش وَ إذَا رَأیتَهُم تُعجِبُکَ اَجسامُهُم وَ اِن یَقُولُوا تَسمَع لِقَولِهِم. پیغمبر نگاهشان کنی اجسام آن‌ها تو را به شگفتی وا می‌دارد. یک بار ما می‌گوییم قیافه‌شان تو را به شگفتی وا می‌دارد، یک بار می‌گوییم اجسامشان! اجسام جمع جسم است یعنی کل هیکل، اصلاً هیکل باعث تعجب است. حالا بادی‌بیلدینگ کار کرده باعث تعجب است یا خیلی خوشگل است که باعث تعجب است؟ چی باعث تعجب است؟ به پیغمبر دارد می‌گوید که توی چه سیاقی؟ توی سیاق نفاق، توی سیاق منافقون. یعنی باعث تعجب است نمی‌توانی باور کنی این آدم منافق است. یعنی هر جوری نگاه می‌کنی فقط این نیست که قیافه‌اش شبیه مؤمنان است، تیپولوژی کاملاً مؤمنانه است می‌نشیند پا می‌شود راه می‌رود می‌آید حرف می‌زند همه چی! اصلاً هر جور نگاه می‌کنی مؤمن است، این آدم کار درستی است، هیچ جوره نمی‌شود قبول کرد این منافق باشد. بعداً می‌گویم چرا دارد این حرف را می‌زند.

فراوان مصداق دارد. « وَ اِن یَقُولُوا تَسمَع لِقَولِهِم» اگر یک چیزی بگویند، پیغمبر تو که پیغمبری گوش می‌دهی. یعنی حرف پرت و پلا و بی ربط و چرت و پرت هم نمی‌گویند که تو بگویی ولش کن حرف مفتی دارد می‌زند. گوش می‌کند چه دارد می‌گوید. این ظاهر فریبنده و این سخنان شنیدنی، جفتش در کنار هم نمایشگر یک درخت پوسیده‌ای است که فقط به زمین تکیه دارد. خُشُب مسنّدة، خُشُب جمع خَشَب است. خَشَب چوب درخت است. چوب درختی که ریشه‌اش پوسیده باشد ولی هنوز توی زمین باشد. ظاهر، درخت است ولی به هیچ جا بند نیست ریشه ندارد. به این می‌گویند خَشَب مُسنَّده یعنی چوب تکیه داده، یعنی این درخت نیست این چوب تکیه داده است. «کأنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدة» خدا می‌گوید این ظاهر و این سخنرانی‌ها از این‌ها آدم ریشه‌دار درست نکرده، این ظاهر و این سخنرانی‌ها یک درخت تکیه‌داده، درختانی هستند به زمین تکیه داده به هیچی بند نیستند. مهم این‌جا بی‌ریشه بودن است نه بی‌ثمر. چون مُسنَّدة یعنی ریشه ندارد یعنی خودش را نگه داشته است. یک کسی هست که حضوری دارد در یک جامعه‌ای ولی با یک ریشه‌ای، یک کسی هست حضوری دارد حضور بی‌ریشه دارد. این حضور بی‌ریشه است باز این هم فرصتی برای پیغمبر و جریان اسلامی است که این‌ها را به راحتی می‌شود از میدان به درشان کرد. لذا بلافاصله بعدش می‌فرماید «یَحسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیهِم» یک موضع سخت بگیری، یک داد که بزنی، زود به خودشان می‌گیرند. این به خاطر همان بی‌ریشه بودن است. یعنی به قدری موضع خودشان را سست، خودشان می‌فهمن موضعشان سست است و ریشه ندارند که خودشان را در معرض تمام موضع‌گیری‌های سخت می‌بینند. یک موضع‌گیری سخت کافیست که این‌ها زود مرجع ضمیر را به خودشان برگردانند و شروع کنند از خودشان دفاع کردن. «یَحسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیهِم» یک بحث روان‌شناختی است.

آن کسی که یک امر بزرگی را در درون پنهان می‌کند و سعی می‌کند با قیافه و نطق آن را بپوشاند و مانع جلوه‌گر شدن آن شود، این فرد به شدت نسبت به مواضع سخت آسیب‌پذیر است. یک فریاد، یک موضع‌گیری سخت او را به لرزه در می‌آورد. این هم در تجربه‌های دور و بر خودمان تجربه‌های خیلی ساده قابل رؤیت است مثال‌های ساده‌ای دارد، هم توی تجربه‌های اجتماعی مثال‌های فراوان دارد. مثلاً مثال خانگی‌اش را بخواهم بگویم فرض کنید یک بچه‌ای زده بشقاب قدیمی عتیقه مادر را شکسته، مادر هم بشقاب را خیلی دوست دارد. این بشقاب را بچه شکسته می‌داند مادر اگر بفهمد پدرش را در می‌آورد قایمش کرده یک جایی. همان عالم بچگی خودش زیر سطل آشغالی یک جایی گذاشته، همه‌اش نگران است که الان مادر بفهمد. حالا مادر آمده از بیرون خانه و در آشپزخانه مشغول است کارش را می‌کند. یک دفعه این بچه می‌شنود که مادر یک جیغی زد. این جیغ را که می‌شنود دیگر زمان را از دست نمی‌دهد و از توی اتاق داد می‌زند «به خدا من نبودم من نشکستم، کار من نبود داداشی بود فلانی بود» حالا اصلاً مادر سوسک دیده جیغ زده، اصلاً بشقاب ندیده بود! یک دفعه معلوم می‌شود که بله آقا این بشقاب را شکسته. یعنی این احساس نگرانی از این که هر آینه لو خواهم رفت، هر آینه شناخته خواهم شد او را به شدت آسیب‌پذیر می‌کند.